سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مقام عشق

 

می شود دکترا براش گرفت

ابوالفضل زرویی نصرآباد

هست پست و مقام، خواب و خیال

اندر این روزگار قحط رجال

این مدیران که صاحب کلهند

به تو پست معاونت ندهند

نرسد هر کسی به حد نصاب

دارد این پست ها حساب کتاب

باید البته بود بایسته

وانگهی کاردان و شایسته

با مدیر آشنا، به ضرس یقین

اهل یک فرقه ای، مضاف بر این

مدتی پیشتر، گرفته ژتون

نام فامیلی اش دهان پر کن

نیست در انتخاب آدم پاک

ابدا مدرک و سواد، ملاک

بعد سالی که پایه اش شد سفت

می شود دکترا براش گرفت

شصت تا دستیار خواهد داشت

به تخصص چه کار خواهد داشت

پست های کلیدی مرسوم

هست مخصوص عده ای معلوم

بعضا این پست ها که مرغوب است

می شود جابه جا و دست به دست

لیکن این پست ها، به شکل عجیب

نرسد مطلقاً به غیر و غریب

مثل ما را فرا نمی‌خوانند

چون ز ما بهتران فراوانند

آن که رم زین رسوم نغز کند

باید اصلاً فرار مغز کند!


شعر عید فطر

درمعنی " فطر " در " اقرب الموارد " آمده است که عید روزه گشادن ، جشنی که مسلمانان پس از روزه ماه مبارک رمضان در روز اول شوال گیرند .

عید فطر نیز دارای آداب و مراسم ویژه ای است .در این روز مسلمانان با ظاهری آراسته و پاک در نماز عید فطر شرکت می جویند و خداوند را به خاطر نعمات این ماه مبارک ، سپاس می گویند .بازدید اقوام و آشنایان و تبریک عید وپرداخت " فطریه " به مستحقان ازدیگر نکات قابل ذکر در خصوص این رویداد عظیم اسلامی است که دارای ابعاد فردی و اجتماعی فراوان است .

با این تعاریف غیر ممکن خواهد بود که این عید فرخنده و این روز خجسته از نگاه شاعران نکته یاب مسلمان دورمانده باشد .در گنجینه ادب پارسی درباره این واقعه اشعار بسیار دل انگیزی سروده شده است که حکایت از منزلت این عید سعید دارد ، عیدی که جشن پیروزی بر نفس سرکش است .از آن جا که " فطر " پایان " صوم " است به عید فطر عید صیام نیز گفته شده است وتبریک و تهنیت این روز همچون دیگر اعیاد اسلامی مورد توجه قرار گرفته شده است :

 

فرخی سیستانی :

عید قربان بر او مبارک باد

 

خاقانی شروانی :

گفتم کدام عید نه اضحی بود نه فطر

بیرون از این دو عید چه عیدست دیگرش

 

رودکی سمرقندی :

روزه به پایان رسید و آمد نو عید

هر روز بر آسمانت باد امروا

 

منوچهری دامغانی :

بر آمدن عید و برون رفتن روزه

ساقی بدهم باده بر باغ و به سبزه

 

خواجه شمس الدین محمد حافظ :

حافظ منشین بی می و معشوق زمانی

کایام گل و یاسمن و عید صیام است

 

مسعود سعد سلمان :

ای خداوند عید روزه گشای

بر تو فرخنده شد چو فر همای

ناشناس:

افسوس که ماه رمضان آمد و رفت

آن توبه بده پیر و جوان آمد و رفت


عید مبعث مبارک

 

غــــنوده کعبه و ام القری به بستر خـــــــواب

ولـــــــــی به دامن غار حرا دلی بی تـــــــاب

نخفته، شب هــــــمه شب، دیده خـدا بینش

ز دیـــــــــــده رفته به دامن سرشک خونینش

بســـــــــــــان مــــرغ شباهنگ ناله سر کرده

بــــــــــــه کــــــوه، نــــاله جانسوز او اثر کرده

دلـــــــــــــش، لبالــب اندوه و محنت و غم بود

بـــــــه کــامش، از غم انسان شرنگ ماتم بود

وجـــــــــود وی هـــــــمگی درد و التهاب شده

ز آتـــــــش دل خـــــــود همچو شمعآب شده

کــــــــــه‌پیــــــــک حضـرت دادار، جبرئیل امین

عیـــــــــان بــه منظر او شد، خطاب کرد چنین:

بخــــــوان به نام خدایـی که رب ما خلق است

پــــــــدیــــــد آور انســـان ز نطفه و علق است

بـــــــــــــخوان که رب تو باشد ز ما سوا اکـــرم

کــــــــــــه ره نمود بشر را، به کاربرد قــــــــلم

بــــــه گوش هوش چو این نغمه سروش شنید

هــــــــــــزار چشمه نـــــــور از درون او جوشید

ز قیــــــد جسم رها شد، به ملک جان پیوست

شـــــــــکست مرز مکان را، به لا مکان پیوست

درون گلشن جانــــــــش شکفت راز وجــــــــود

گــــــــــــشود بـــــــار در آن دم به بارگاه شهود

بـــــــــــه بـــــزم غیب چو تشریف قربتش دادند

در آن مشـــــــــاهده منشـــــــــور عزتش دادند

چــــــــــو غرقه گشت وجودش به بحر ذات احد

غبـــــــــــار میم، بشد زایل از دل احـــــــــمــــد

بــــــــــه بی نشانی مطلق ازو نشان برخاست

حجــــــــاب کثرت موهوم از میــــــــان برخاست

دوبـــــــــــاره چون به مکان، رو، زلامــــکان آورد

امیـــــــــــد و عشق و رهـــــایی به ارمغان آورد

درود و رحـــــــمـــــــــت وافر، زکردگار قدیــــــــر

بـــــــــــر آن گزیده یزدان، بــــــــر آن سراج منیر

 

شعر دوم

شبی که جوشش صد مهر در گریبان داشت

چـــــنین حادثه ای در مشیمه پنهان داشت

زمیــن، به خود ز تب التهاب می لرزید

زمـــان، ز زایـــش نــوری به خویش می پیچید

موکــــــــــلان مشیــــــــت به کـــــــارگاه قدر

شـــــــــدنـــــــد، تا که ببندند طرح نقش دگر

قضــــــــا گرفت قلم، تا کـــــــه بـر صحیفه نور

ظهــــــــــور نخبه ایجـــــــــــاد را، کند مسطور

ز عــــــــرش زمـــــــــره لاهوتیــان پرده نشین

نظــــــــــاره را بگشودند، دیده ســـــوی زمین

ز شــــــــوق، در رگ شـب خون نور جاری بود

بــــــــر آتشش قــــــــدم از تـــاب بیقراری بود

شبی عجب، که همه جود بود و فیض و فتوح

شــــــــب شکفتن ایمان، شب گشایش روح

شبــــــــــی که مطلع انـــــــوار نور سرمد بود

ظهـــور مصلح کل، بعثت محمـّـــدبود

"محمود شاهرخی"