سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مقام عشق

شعر شهریار در وصف رهبر معظم انقلاب اسلامی

 

ای غریو تو ارغنون دلم

سطوت خطبه‌ات ستون دلم

خطبه‌های نماز جمعه تو

نقشه حمله با قشون دلم

چشم از نقش تو نگارین است

می‌نگارد مگر بخون دلم

عقل من پاره می‌کند زنجیر

که به سر می‌زند جنون دلم

من هم از آن فن و فنون دانم

که جنون زاید از فنون دلم

کلماتت چو تیشه فرهاد

می‌شکافند بیستون دلم

وز مواعظ که می‌کنی آنگاه

صبر میزاید از سکون دلم

انقلاب من از تو اسلامی است

که حریفی به چند و چون دلم

بازوان امام آنکه دگر

بی قرین است در قرون دلم

چشم امیدی و چراغ نوید

هم شکوهی و هم شکون دلم

در رکوع و سجود خامنه‌ای

من هم از دور سرنگون دلم

خاصه وقت قنوت او کز غیب

دست‌ها می‌شود ستون دلم

او به یک دست و من هزاران دست

با وی افشانم از بطون دلم

عرشیان می‌کنند صف به نماز

از درون دل و برون دلم

پیرم از چرخ واژگون و علیل

بشنو از بخت واژگون دلم

چون کمانی خمیده ایم لیکن

تیرآهی است در کمون دلم

طوطی عشقم و زبان از بر

جمله ماکان و ما یکون دلم

در ترازوی سنجشم مگذار

ای کم عشق تو فزون دلم

«شهریارم» لسان حافظ غیب

شعر هم شانی از شئون دلم

 


آفتاب چرخ عزّت آیت اُم الکتاب
بانوی آفاق، برج کهکشان معرفت
پارسای پاک طینت، پرتو نور خدا
تاجدار تاج تکریم و تبارک دودمان
ثقل هستی، ثَدِی ایمان، مادر ثار خدا
جلوة نور جمالِ یا جمیل و یا جلیل
چرخ هستی پیشِ چوگانش توگوئی همچوگُو
حیدری خصلت، حبیب الله سِیَر،حامیم خوی
خادم کویش خلیل و خضر و موسای کلیم
در دیارِ قُرب ایزد داده دل یکجا به دوست
ذاکر ومذکور و نامش ذکر ذرّات وجود
رازِ امکان، رمز رحمان، راقم کِلکِ وجود
زمزم عرفان، زکیه زهرة زهرا بتول
ژرف دریای معارف، ژکْفَرژولیده حال
سمبل خلقت، سلیل سیّد سدرت نشین
شبل احمد، شمس غیرت، همسر شیر خدا
صالح وصبروصلاة و صوم و صدّیق و صراط
ضَوءِ مصباح هدایت، مطلع شمس ضحی
طیّب و طاها و یاسین، طاهر و طور و طواف
ظرف جانش کأس رحمت، آن ظهیر مرتضی
عروة الوثقی، علیم و عارف و عدل و عماد
غیرة الله یا غیاث هر غریب مستغیث
فیض قدسی، فالق صبح ازل، فجر وجود
قاف قرآن قلب امکان، قاب قوسین شهود
کوثر و کنزِ خفی، کشّاف کلّ ما کشف
گنج عصمت را گهر، گلزار حکمت را ثمر
لوح ایمان، لطف یزدان، لؤلؤ دریای عشق
مهدِ تقوا، مادرِ ماءِ معین، مرآت حق
نسل حیدر رانسب، ناموس یزدان، نخل طور
واجب ممکن، وجیهِ درگهِ ربّ ودود
همّتش بنگر که باشد آفرینش را هدف
یا یَدَی رحمان دستِ(ساعی)مسکین بگیر

 

اُمِ اب، اقنوم عصمت، افتخار بوتراب
بسمل هستی به بزم ماخلق نعم المآب
پارة قلب پیمبر حضرت ختمی مآب
تحفة قدّوس، تفّاح جنان مالک رقاب
باغ احمد را ثمر، دُرّ ثمین، عصمت ثیاب
جبرئیلش طفل مکتب، جامع و عالی جناب
چنگ بر ذیل ولایش چاره ساز و چاره یاب
حبرِتکوین، حُسنِ یزدان، حاکم یوم الحساب
خور خجل، مه در خسوف آیدچو بردارد نقاب
تا شود دُردی کش آن دُردانه در بزم شراب
ذوب عشق حق ذبیح راه ذات بوتراب
آنکه بر دربانیش روح الامین پا در رکاب
دختری چون زینب آرَد زیب حِجرِ جدّ و باب
ازژگوران بس ژغارآمد برآن عالی جناب
ساقی بزم سَقاهُم ساغرعین خوشاب
مادر شُبَّیر و شُبَّر، شد شهید اندر شباب
صدر او صندوق حکمت، صاحب علم الکتاب
دشمنش اندر ضلال و روز محشر درعذاب
طوطی باغ نبی، طوبای جنّب مستطاب
ظِلّ نور الله، ظهور جلوة حق در شهاب
کلِّ عقل و عقلِ کلِ یا انّه شیئ عُجاب
غرق رحمت‌میکند غَیثی که بارد زین سحاب
فاکِه فردوس، با فرً و فضیلت همچو باب
و القلم، قیّوم ثانی و القمر را رنگ و آب
کهف عفّت، کوکب دُرّی کرامت را کتاب
می فشاند حور بر گیسوی او عطر و گلاب
لیلةالقدری که قدرش تا ابد اندر حجاب
مظهر مجد و مثال رحمت ختمی مآب
نازم آن نقشی که برچید از نگار حق نقاب
وارث احمد، وقور و با وفا و کامیاب
هم هوادار سپهرُ و هفت چرخ و هفت باب
زادة یاسین، تو یاری کن مرا یوم العقاب
مرتضی عظیمی(ساعی)


صراط مستقیم یادمون رفت

:ابوالفضل زرویی نصرآباد»

 

 

ای جماعت چطوره حالات تون
قربون اون فهم و کمالات تون

گردنتون پیش کسی خم نشه

از سر بنده سایه تون کم نشه

 

راز و نیاز و بندگی تون درست

حساب کتاب زندگی تون درست

 

باز یه هوا دلم گرفته امروز

جون شما دلم گرفته امروز

 

راست و حسینی ش نمی دونم چرا

بِینی و بیِنی ش نمی دونم چرا

 

فرقی نداره دیگه شهر و روستا

حال نمی دن مثل قدیما دوستا

 

شاپرکا به نیش مجهز شدن

غریب گزا هم آشنا گز شدن

 

شعرم اگه سست و شکسته بسته است

سرزنشم نکن دلم شکسته است

 

آدم دل شکسته بهش حرج نیست

شعر شکسته بسته بهش حرج نیست

 

تا که می افته دندونای شیری

روی سرت می شینه برف پیری

 

کمیسیون مرگ میشه تشکیل

دور می شن بزرگترای فامیل

 

یه دفعه هم کلاسیا پیر می شن

هم بازیا پیر و زمین گیر می شن

 

رمق نمونده تا برم صبح زود

پیاده تا امام زاده داوود

 

گذشت دوره ای که ما یکی بود

خدا و عشق آدما یکی بود

 

تو کوچه های غربی صناعت

عشق وگرفتن از شما جماعت

 

درسته دیگه توی شهر ما نیست

دلی که مثل کاروان سرا نیست

 

یه چیزی می گم ایشالله دلخور نشین

قربون اون دلای تک سر نشین

 

شهر بدون مرد شهر درده

قربون شکل ماه هرچی مرده

 

مردای ده مردای کاه و گندم

مردای ده مردای خوان هشتم

 

مردای پشت کوه مثل خورشید

تو دلشون هزارجام جمشید

 

کیسه چپق ها به پر شال شون

لشکر بچه ها به دنبال شون

 

بیل و کلنگ شون همیشه براق

قلیون شون به راه دماغ شون چاق

 

صبح سحر پا میشن از رختخواب

یکسره رو پان تا غروب آفتاب

 

چارتای رستمن به قد و قامت

هیکلشون توپ تن شون سلامت

 

نبوده غیر گرده ی گلاشون

غبار اگر نشسته رو کلاشون

 

کلامشون دعا دعاشون روا

سلام و نون وعشق شون بی ریا

 

مردای ناز دار اهل شهرن

با خودشون هم این قبیله قهرن

 

مردای اخم وطعنه بی دلیل

مردای سر شکسته ی زن ذلیل

 

مردای دکترای حل جدول

مردای نق نقوی لوس تنبل

 

لعنت و نفرین می کنن به جاده

اگر برن چار تا قدم پیاده

 

مردای خواب تو ساعت اداری

تازه دو ساعتم اضافه کاری

 

توی رگاشون می کشه تنوره

تری گلیسرید و قند واوره

 

انگار آتیش گرفته ترمه هاشون

همیشه تو همه سگرمه هاشون

 

به زیر دست ترشی و عبوسی

به منشی اداره چاپلوسی

 

برای جستن از مظان شک ها

دایره المعارف کلک ها

 

بچه به دنیا می آرن با نذور

اغلب شون یه دونه اون هم به زور

 

پیش همه از عاطفه دم میزنن

پشت سر اما واسه هم میزنن

 

اینجا مهم فقط مقام و پسته

مردای شهری کارشون درسته

 

مشتی حسن چای و سماورت کو

سینی و باقالی و گلپرت کو

 

ای به فدای ریخت و شکل و تیپت

بوی چپق نمی ده عطر پیپت

 

مشتی حسن قربون میز و فایلت

قربون زنگ گوشی موبایلت

 

اونکه دهاتی و نجیبه مشتی

میون شهریا غریبه مشتی

 

قدیمترا قاتله هم صفت داشت

دزد سر گردنه معرفت داشت

 

اون زمونا که نقل تربیت بود

آدم کشی یه جور معصیت بود

 

معنی نداره توی عصر سی دی

بزرگ و کوچیکی و ریش سفیدی

 

تقی به فکر رونق نقی نیست

کسی به فکر نفع مابقی نیست

 

مقاله ها پشت هم اندازیه

جناح و باند و حزب و خط بازیه

 

بسکه به هر طرف ستادمون رفت

صراط مستقیم یادمون رفت

 

ارزشمون به طول و عرض میزه

چقدر میز و صندلی عزیزه

 

تموم فکر و ذکرمون همینه

که هیچکی پشت میزمون نشینه

 

یه عمره دودو زده چشم و چالت

که خش نیفته روی میز کارت

 

اونا که مرد و زن دعاگوشون بود

میز ریاست سر زانوشون بود

 

بیا بشین که میز اگه وفا داشت

وفا به صاحبای قبل ما داشت

 

قدیم که نرخها به طالبش بود

ارزش صندلی به صاحبش بود

 

فقیه اگه بالای منبر می شست

جوون سه چار پله پایین تر می شست

 

معنی شان و رتبه یادشون بود

حرمت مردم به سوادشون بود

 

روی لبت خوبه تبسم باشه

دفتر کارت دل مردم باشه

 

مردا بدون میز هم عزیزن

رفوزه ها همیشه پشت میزن

 

خلاصه قصه اونقدر درامه

که ایدز پیش دردمون زکامه

 

فتنه و دعوا سر نونه مشتی

دوره آخرالزمونه مشتی

 

جسارتا شعرم اگر غمین بود

به قول خواجه خاطرم حزین بود

 

دعا کنید که حالمون خوب بشه

تا شعرمون یه ریزه مرغوب بشه